سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درد عشق

چهارشنبه 85/8/3 ::  ساعت 2:2 عصر


 

 

      

 



                           
 
دیگه شعرام واسه چشمای تو تازگی نداره

دلم از دست همون چشم تو زندگی نداره
 
تو می گی خسته می شی چشمام رو می کنی فراموش

ولی من عاشقم عاشق که خستگی نداره

 می گی من دوست ندارم برو و صرف نظر کن

دیوونم اینکه به احساس تو بستگی نداره

تو می گی ساده بگیر زندگی رو من و رها کن

عاشقی خط خطیه صافی و سادگی نداره
 
 تو می گی یه کم غرور داشته باش و منطقی تر شو
 
 کارم از غرور گذشته هر چی که بگی نداره
 
من می گم دلم شکسته س تو می گی اونکه سپردیش

دلی که سپرده شد دیگه شکستگی نداره

 می گم التماس چشمام کافی نیست واسه نگاهت
 
می گی که عشق تو حالت همیشگی نداره

 تو می گی دیوونه ام تو راست می گی اما عزیزم
 
غیر من هیچ کس این حسی که تو می گی نداره
 
                                                                ( عرشیا)
 

 

      

 

به من او گفت فردا می رود اینجا نمی ماند

و پرسیدم دلم؛او گفت:نه تنها نمی ماند

به او گفتم که چشمان تو جادو کرده این دل را

و گفت این چشم ها که تا ابد زیبا نمی ماند

به او گفتم دل دریایی ام قربانی چشمت

ولی او گفت این دل دائما دریا نمی ماند

به او گفتم که کم دارد تو را رویای کمرنگم

و پاسخ داد او در عصر ما رویا نمی ماند

به او گفتم که هر شب بی نگاه تو شب یلداست

ولی او گفت کمی که بگذرد یلدا نمی ماند

به او کفتم قبولم کن که رسوایت شوم او گفت

کسی که عشق را شرطی کند رسوا نمی ماند

و حق با اوست عاشق شو همین و هرچه باداباد

چرا که در مسیر عاشقی اما نمی ماند

خدایا خط بکش بر دفتر این زندگی اما

به من مهلت بده تا بشنوم آنجا نمی ماند

 

                       (عرشیا)



                          
 
دیگه شعرام واسه چشمای تو تازگی نداره

دلم از دست همون چشم تو زندگی نداره
 
تو می گی خسته می شی چشمام رو می کنی فراموش

ولی من عاشقم عاشق که خستگی نداره

 می گی من دوست ندارم برو و صرف نظر کن

دیوونم اینکه به احساس تو بستگی نداره

تو می گی ساده بگیر زندگی رو من و رها کن

عاشقی خط خطیه صافی و سادگی نداره
 
 تو می گی یه کم غرور داشته باش و منطقی تر شو
 
 کارم از غرور گذشته هر چی که بگی نداره
 
من می گم دلم شکسته س تو می گی اونکه سپردیش

دلی که سپرده شد دیگه شکستگی نداره

 می گم التماس چشمام کافی نیست واسه نگاهت
 
می گی که عشق تو حالت همیشگی نداره

 تو می گی دیوونه ام تو راست می گی اما عزیزم
 
غیر من هیچ کس این حسی که تو می گی نداره
 
                                                                ( عرشیا )                      
 

چشمان مرا به چشم هایش گره زد

بر زندگیم رنگ غم و خاطره زد

او رفت ولی نه طبق قانون وداع

یک بار فقط به شیشه پنجره زد

                    

                       (عرشیا)

به من او گفت فردا می رود اینجا نمی ماند

و پرسیدم دلم؛او گفت:نه تنها نمی ماند

به او گفتم که چشمان تو جادو کرده این دل را

و گفت این چشم ها که تا ابد زیبا نمی ماند

به او گفتم دل دریایی ام قربانی چشمت

ولی او گفت این دل دائما دریا نمی ماند

به او گفتم که کم دارد تو را رویای کمرنگم

و پاسخ داد او در عصر ما رویا نمی ماند

به او گفتم که هر شب بی نگاه تو شب یلداست

ولی او گفت کمی که بگذرد یلدا نمی ماند

به او کفتم قبولم کن که رسوایت شوم او گفت

کسی که عشق را شرطی کند رسوا نمی ماند

و حق با اوست عاشق شو همین و هرچه باداباد

چرا که در مسیر عاشقی اما نمی ماند

خدایا خط بکش بر دفتر این زندگی اما

به من مهلت بده تا بشنوم آنجا نمی ماند

 

                                     

                               عرشیا          

 ولی با همه اینا . میدونی چقد دوست دارم سارینا جونم ؟ نگو نمیدونی !!

                          

                                  


 نویسنده: بهاره

نظرات دیگران


سه شنبه 85/8/2 ::  ساعت 6:32 صبح


                       عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت

                 صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت 

    سلام میکنم خدمت همه خوبانم مخصوصا خوبترین من سارینای مهربونم . به همتون این عید فرخنده رو تبریک میگم . مطالب فوق رو از آقا مهدی گل مدیر وبلاگ عکسستان دیدم . خوشم اومد با اجازه ایشون براتون انتقال دادم 

روزه از خیـــــمه ما دوش همــی شــــــد به شتــاب

عیــــــــد فرخنده فـراز آمـــد، با جــــام شـــراب

 

چه تــوان کــرد اگـر روزه ز مـا روی بتــافـت

نتوان گفت مـر او را که ز مــا روی متاب

 

چه شود گر برود گو برو و نیک خرام

رفتن او برهاند همگان را ز عذاب


                

 

 

    

یک بار دیگر صبح پرفروغ فطر از سمت رحمت و عطوفت الهى دمیدن گرفت و سیر عشق در سلوک فطر به اوج رسید.


 

راستى چه تماشاخانه اى است صبح فطر، همان صبحى که هر سویش را با نشانه هاى رحمت و مغفرت زینت بسته و آیات رحمانى همچون قندیل هاى فروزان از هر سو آویخته اند و جان ها را سرشار از بارقه هاى امید مى کنند.


 

صبحى که در قنوتش عندلیب جان به پهناى فلک دهان مى گشاید و با نواى عرشى زیر و بم تصنیف رحمانى را ترنم مى کند که اى خداى، اى اهل گذشت و مهر و آمرزش به من هم از همان که به بهترین بندگانت بخشیدى عطا کن!


 

در این صبح همسفران ماه خدا در اقیانوسى از لطف و مکرمت الهى غرق مى شوند و با امواج نیاز تا ساحل حضور راه مى پیمایند. رهروان طریق رمضان اکنون پس از درک سى ستاره درخشان، چه صبح دلکشى دارند. صبح روشنى که با عاشقانه هاى یاالله، یا سلام، یا الله یا مؤمن آغاز مى شود و سپیده دم آن بر باغ هاى رنگارنگ بهشت فخر مى فروشند و بهشت مینو با همه وسعت رحمانى اش بر آن رشک مى برد.


 

چه صبح دل انگیزى است صبح فطر، همان صبحى که ابلیس، رهزن را به توشه و انبان مؤمنان راهى نیست و شاخه هاى سدرة المنتهى از عرش تا فرش گسترده است. همان صبحى که حرف هاى دلخراش رانده مى شود ونفخه هاى ربانى تحفه هاى روحانى تقسیم مى کنند. صبحى که شمیم عشق تا ساحل اشراق «یا جمیل یا معطى، یا مفصل، یامجمل، یا بدیع» به پرواز در مى آید.


 

در ضمیــر ما نمى گنجــد به غیر از دوست کس

هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس

 

 

 

 

از همه تون التماس دعا دارم . جون عزیزت کسی که داری مطالب منو میخونی من و سارینامو دعا کن که خدا زودتر ما رو به همدیگه با خیر و شادی برگردونه.آمین یا رب العالمین

به امید فردایی بهتر برای همه جوونا

عرشیا نشاط


 نویسنده: بهاره

نظرات دیگران


سه شنبه 85/8/2 ::  ساعت 5:1 صبح


   

                                         تا حالا فکر کردید که چرا ما آدما با این همه مشکلات کوچیک و بزرگ مواجه هستیم

سلام دوستان گلم ، راستشو بخواین من به این جمله اعتقاد دارم که : اگه از ته دل دنبال چیزی باشی حتما بهش میرسی .

بذارین سریع مطلب اصلی رو بگم .  امروز عصر در حالی که خیلی افسرده بودم .به این فکر میکردم .چرا باید اینهمه غم رو

خداوند به من بده .تا امشب که تو وبلاگ ها چشمم به جمال زیبای یک وبلاگ بدرد بخور با مطالبی نسبتا خوب خورد .که چون

به نوعی جواب گله امشب من بود ؛  با اجازه مدیر اون وبلاگ یعنی خواهر خوبم خانم فاطمه ابراهیمی از وبلاگ همیشه بهار

 از مطلبش براتون استفاده میکنم و همینجا از ایشون تشکر میکنم:  

*تنبیه یعنی بیدار کردن، هشیار کردن سعدی می گوید:

 

آفرینش همه تنبیه خداوند دل است              دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

  این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود      هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار


خداوند،‏ انسان هایی را که دوست دارد،‏تنبیه می کند و با مشکلات، نارسایی ها یا نقصان هایی مواجه می کند،‏تا قدرت مقاومت او را بیازماید و به افراد بردبار و صبور امتیاز می دهد.


سوره مبارکه بقره آیه 155: و شما را با ترس و گرسنگی و کاستی در مال ها و جانهایتان می آزماییم و بردباران را مژده باد.


* تنبیه خداوند، سیلی مهرآمیز پدری است که به حق برای تربیت به صورت فرزندی نواخته می شود.


وقتی فرزند بزرگ می شود و به نقش تربیتی و سازنده تنبیه پدر پی می برد، دست او را می بوسد.


خداوند عزیز گاهی ما را برای تعالی و تکامل و تربیت با سیلی مهر و عطوفت، تنبیه می کند.


اگر ما به نقش تربیتی آن پی ببریم، هزاران بار به خاطر آن از خداوند تشکر می کنیم؛ البته اثر بعضی از تنبیهات الهی، در ظرف محدود دنیا ظاهر نمی شود.


پیامبر (ص) فرموده اند: تلخی های دنیوی،‏موجب لذت و شادمانی آخرت می شود.


* بعضی از بندگان خدا، وقتی از طرف خدا گوشمالی می شوند و یا اخطار و هشداری می گیرند، احساس می کنند که خیلی مورد علاقه او هستند.


اگر با دیگرانش بود میلی                 چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟


 منتظر نظرتون در این مورد هستم

                                                             عرشیا نشاط

       


 نویسنده: بهاره

نظرات دیگران


دوشنبه 85/8/1 ::  ساعت 3:53 صبح


 

 

یک کلامی هم با خوانندگان :

.دوستان ارجمندم سلامی چو بوی خوش آشنایی

از همتون واقعا سپاس گذارم . با اینکه نظرات ارسالیتون کم است ، ولی آماربالای 120 نفر بازدید کننده اونم تازه که هنوز 10 روز هم از عمر وبلاگم درد عشق .نگذشته .تازه بیشتر از 3 مرتبه هم به روز نشده است . اونم هنوز داره دوران آزمایشی پخش خود رو میگذرونه . پس ببینین نیومده چقدر ترکوندیم ها . چشم نزنین ها

انشاالله از 20آبان ماه پخش دائمی وبلاگم با عنوانین جالب و دوست داشتنی ارائه میشه.

مطالب خوبی رو دارم براتون جمع آوری میکنم . اگه هر کدوم از شما دوست داشتین میتونین ممطالب خودتون رو برام ارسال کنین تا با نام خودتون رو وبلاگ بذارمش

پس لطف کنین از این به بعد برام نظراتتونو ارسال کنین

 البته باید در اینجا به صورت مخصوص از شروینای عزیز از گروه شب عاشقا تشکر کنم که تا بحال چندین بار در راه اندازی  و سرویس این وبلاگ به من کمک و همفکری داده . امیدوارم بازم  ما رو از کمک هاشون درغ نکنن . و همینطور منتظر نظرات ایشون هم هستم .لطف میکنن .

                              از همه بسیار سپاسگذارم

                                                                    عرشیا نشاط


 نویسنده: بهاره

نظرات دیگران


دوشنبه 85/8/1 ::  ساعت 3:47 صبح


 

سارینا جونم

اصلا دلم نمیخواهد تحت فشار و یا احساسات برخورد کنی . دلم نمیخواهد به کاری مجبور شوی که راضی به آن نیستی . بدان که جو جو تو همیشه همونه که بود و همونطور دوستت خواهد داشت . حتی اگه مطمئن بشوم که مرا دیگر دوست نمیداری باز این رو بدون که بخاطر تو از خودم از همه دنیام میگذرم .حتی ازت بخاطرت میگذرم .ولی فقط خواهش کوچیک دارم و اونم اینه که هیچ وقت نخواه ونذار که نظرم در مورد عوض بشه و به اون عشقی که به هم حداقل اون موقع داشتیم ، شک کنم .، . زنده ام با خاطراتم اینو از من نگیری. به جون خودت سوگند یاد میکنم که عین حقیقتو میگم و به قول هنگامه یا تو یا هیچ کس دیگه .البته بذار اینو اضافه کنم که نظر من بدرد خودم میخوره. مگه نه؟ من در مورد خودم تنها میتونم تصمیم بگیرم(البته متاسفانه ،کاشکی مثل قدیم دوتایی تصمیم نهایی رو میگرفتیم). و نه میتونم و نه دلم میخواهد که تو عزیز دل من هم مثل من فکر کنی و عمل کنی . یادته عزیزم اون موقع ها که زیر یک سقف به هم دیگه تکیه داده بودیم و گاهی که صحبت زندگی کردن تنهایی هر کدوممون (البته اونوقت ها به عقلمون طلاق نمیرسید .فقط مردن رو میگفتیم).میشد . هر دو تامون باگریه و ترس از آینده به آغوش هم پناه می آوردیم و زار زار میگرستیم که به قول شاعر :

هرگز هرگز هرگز بی تو نمیخندم . بی تو هرگز عشقی بر دل نمی بندم.

یادته عزیزم من چقدر ترس و نفرت داشتم از حتی فکر کردن تصاحب حتی شرعی تو توسط کس دیگه ای ؟ بخدا الان هم تنم لرزید از یاد آوریش.و همینطور هم تنفر خودمو از زبانم لال تجدید فراش من بیان میکردم ؟ یادته عزیزم . روزهای خوبی بود .آخه یادته که همیشه میگفتم تو تنها قسمت و سهم من از این دنیای نامرد هستی و حیف و صد افسوس که این دنیای نامرد چشم نداشت تا خوشی منو ببینه و داره به زندگی من وتو چوب حراج میزنه . عزیز تر از همه وجودم میدونی چرا الان اینقدر بقول خودت پیر شده ام و باور کن لاغر تر از قبل ؟ بخدا با خودم خیلی جنگیدم . عزیزم قبلا هم گفتم بهت اگه تو مرا با تمام وجود بخواهی .می دونی که تمام مالم و هستیم و عمرم و آبرو و شرفم و حیثیتم و خلاصه همه چیزم رو با صداقت و عشق تمام به پات میریزم .و حتی خواستم که ثابت هم بکنم ولی خودت شاهد بودی که نشد. و اگه تو منو نخواهی چه میتونم بکنم . حالا گیریم گولت هم بزنم و سرت رو شیره هم بمالم و اصلا بگیم زور زورکی هم تو رو به خونم بیارم . فدای اون چشمات که هنوز فقط مال منه بشم .نمیتونم زورکی دلت رو به خونه ام بیارم . میتونم ؟ پس باید به خاطر عشقی که بهت دارم بهت کمک کنم که راهتو خودت انتخاب کنی و منم اگه صداقتت و راستی تو رو ببینم و با هام صادق باشی . بدون تا آخرش به پات هستم و همه جوری که بخواهی برات انجام میدم و ازت میگذرم تا بتونی به زندگی جدیدی برسی . .

شاید الان که داری افکار منو میخونی :

به من بخندی که حق داری والله بیشتر کسانی که عشق منو به تو فهمیدن شاید بخندن چه کنم دست خودم نیست .همونطور که تو سعی کردی منو فراموش کنی و متاسفانه مثل اینکه داری موفق میشی . من اصلا نتونستم حتی یک درصد هم فراموشت کنم .

یا اینکه حرفمو باور نکنی و بگی کلک میزنم . بی معرفت هر کسی ندونه تو یکی میدونی من چقدر مهربونم و بیشتر و مهمتر از اون چقدر به تو عشق میورزم . از من که داره میگذره . ولی به خدای احد و واحد نمیخواهم تو مثل من تا آخر عمر هدر بشی و تنها بمونی . آخه الان من خودم انتخاب میکنم که اگه تو بری . برای همیشه تنها بمونم . ولی شاید تو نخواهی و نتونی .

فدات بشم حاضرم اگه تو همون سارینای خوب و عاشق من باشی و نه کس دیگه ای تموم دار و ندارم رو بهت بدم بعلاوه حتی اگه بخواهی طلاق . بعدش برای همیشه از جلوی دیده گانت دور میشم .تا منو دیگه نبینی و آزار خاطرات قبلی رو نکشی. منم در اینصورت میرم . میرم یه جایی که هیچ کس منو نشناسه . میرم و تو کنج تنهایی خودم با خاطراتت زندگی رو سپری میکنم و انتظار میکشم . تا رخت بر کنم و از این دیار بی مرام به سرای باقی برم . باور کن دروغ نمیگم(مدیونت باشم اگه دروغ بگم)من حتی یک لحظه بدون تو نمیخواهم زنده باشم . اگه تا الان هم میبینی هستم . هنوز یک نور امیدی میبینم که شاید هنوز منو بخواهی . البته اینو بدون اصلا قصد ندارم تو رو احساساتی کنم و میدونم اگه دل کنده باشی اصلا دیگه برات فرقی نخواهد کرد که من مرده یا زنده باشم . فقط خواستم گوشه ای از حرفمو برات بنویسم تا کمی از عقده دلم باز بشه.

فدات بشم دیگه بهت اصراری نمیکنم که با من تماس بگیر تا حرف آخرمو بشنوی و اینبار بگذاری تا کار را اونطوری که تو میخواهی و میپذیری تمام کنم . آخه دیگه نمیخواهم مجبور به قول دادنی  بشی که نمیخواهی و نمیخواهم بهم  دیگه نه بگی . آخه یادته عزیز دلم تو خیلی کم به من نه میگفتی . بنابر این این دم های شاید آخر رو نمیخواهم جوری بشه تصوراتم نسبت بهت عوض بشه . پس چیزی رو ازت نمیخواهم که نخواهی انجام بدیش. 

فقط اینو میتونم بگم : عزیز دلم اگه منو قابل دونستی و به من و حرفم اعتماد داشتی که میگم قول میدم اینبار تکلیف یکسره میشه و اگه نشد دیگه مزاحمت نمیشم و هر کاری هم بگی میکنم(اینو جلوی همه خوانندگان وبلاگمون دارم قول شرف میدم) . واگه دیدی عشق پاکی که بین مون بود اونقدر ارزششو داره که  آخرین قرار شاید حتی برای خداحافظی رو بذاری و اگه هنوز اون عشق قدیممون و اون ذوقی که تو چشم هر دومون هر دفعه که همدیگه رو میدیدیم بود . برات ارزش داره و یا بهتره بگم اگه واقعا عشقت به من صادق و واقعی بود قبلا . لااقل به خاطر اون عشق نمیگم برای من بمون . چون اگه نخواهی گوش نمیدی به حرفم . فقط میگم اجازه بده .همچنان من وتو همه چیز مون با همه فرق کنه . واگه خدایی نکرده قرار به جدایی  باشه . لااقل فقط یکبار با هم حرف بزنیم و خداحافظی کنیم . خداوکیلی این خواهش خیلی بزرگیه ؟

در هر صورت تا عمر دارم به یادت هستم و با خطراتت میسوزم و میسازم .تا زودتر بمیرم . و بدون تو اون دنیا منتظرت میمونم و تا تو بعد از 100 سال دیگه اش بیایی اونجا .به حضرت حق همه چیز رو میگم و ازش میخواهم اجازه بده . حداقل اونجا با هم زندگی کنیم . باور کن که این تنها خواسته من از خدا برای آخرتم هست . ترو خدا اونجا دیگه همنشینیت رو ازم دریغ نکن . باشه فدات بشم؟؟

 

ای خدا آخه چرا من ؟؟ چرا سارینای من؟؟  مگه ما دوتا آدم های خوش قلب و مهربونی نبودیم .مگه به سایر بنده هات ظلم کرده بودیم که باید اینجوری تقاص پس بدیم . خدایا چرا؟ مگه من بنده ات نیستم . چرا روتو از من برگردوندی . با اینکه تو لا اقل میدونی کهخ نیت من چیه ؛ تو که میدونی من همه حرفها و کار هایی که کردم از روی صداقت و عشق بود .پس چرا خدا جونم ؟ راسته که میگن تو فقط خدای پولدارها هستی و با ما ها کاری نداری؟ خدا جونم الان دیگه کاملا قاطی کردم بذار اینم بپرسم . حضرت حق اینه عدالتت . اینه بنده نوازی و کرامتت .؟ چرا اونهمه آدمهای بد دل و بد جنس و مزاحم مردم با مشکلاتی خیلی بیشتر و بد تر از مشکلات ما راحت دارن با همسرشون زندگی میکنن . اونوقت باید من زندگیمو از دست بدم؟ اونم منی که خودت میدونی دیگه نمیتونم هیچ کس رو اینجوری دوست داشته باشم؟خودت میدونی که قلب من فقط یک جا داشت چرا گذاشتی اون یک جا هم ویران بشه؟ حالا من یک بنده عاصی و گنهکار . تو چرا؟؟؟؟؟ چرا هوای اون آدم هایی که گفتم رو داری و نمیگذاری زندگیشون از هم بپاشه . تو رو به رحمانیتت قسم . آیا زندگی مشترک من از همه اونا بد تر بود؟ پس چرا؟؟؟ حداقل یک دعای منو اجابت کن:

بار الهی تو رو به کرامتت و مردانگیت . تورو به عزتت و اسماء مقدست و تو رو به همه آبرو داران درگاهت قسم میدم نگذار بعد از جدایی احتمالی از سارینا عمرم ادامه پیدا کنه . جان عزیزان درگاهت منو از زجر و نکبت خلاص کن . خداجونم جون خودت راست میگم . دیگه بسمه هر چی از این دنیا کام گرفتم . باور کن حاضرم تو جهنمت باشم ولی اینجا نه . آخه اینجا مجبورم روز های تنهایی و بدون امیدی رو سپری کنم . وببینم که سارینای من زندگی مشترک دیگری رو تشکیل داده(البته به جون خودت سارینا اصلا منظورم این نیست که ازدواج نکنی . این حق تو است.) و مردی دیگر دست در دست تمامی آرزو های من و تمامی سهم من از این دنیای کثیف ، بگذاره . پس یا تکلیف منو خودت معلوم کن و یا منو ببر . باشه. مهربونم؟

خدا جونم بازم باهات حرف خواهم زد. فعلا شب بخیر

                                                                        عرشیا نشاط

 

 

 

 

 

 


 نویسنده: بهاره

نظرات دیگران


دوشنبه 85/8/1 ::  ساعت 3:12 صبح


    

      یا رب دل پاک و جان آگاهم ده       آه شب و گریه سحرگاهم ده

    در راه خود اول زخودم بیخود کن       بیخود چو شدم زخود بخود راهم ده

 

  الهی ضعیفان را پناهی،قاصدان را بر سر راهی،مومنان را گواهی،چه عزیز است آنکه توخواهی.

  الهی،مخلصان به محبت تو مینازندوعاشقان بسوی تو میتازند،کار ایشان تو بساز که دیگران نسازند،ایشان

  را تو نواز که دیگران ننوازند.

  

   یا رب زکرم بحال من رحمت کن           بر این دل ناتوان من رحمت کن

   در سینه دردمند من راحت نه               بر دیده اشکبار من رحمت کن

  الهی مکش این چراغ افروخته را و مسوز این دل سوخته را و مدر این پرده اندوخته را و مران این بنده       

   سرکوفته را .

  الهی صبر از من رمید و طاقت من شد سست ،  تخم آرام کشتم بیقراری رست  ؛  نه خرسندم نه صبور ، گه مهجورم و گه رنجور.

الهی فراق کوه ها را هامون کند ، هامون را جیحون کند ،جیهون را پر خون کند ، دانی که با این دل ضعیف چون کند؟

الهی حاجت بسیار داریم و بر همه چیز توانائی. آنچه میخواهیم میتوانی که به این بنده گان برسانی و از شر آفات زمان برهانی ، ای رحمت تو دستگیر ما و ای کرم تو عذر پذیر ما ، ای داننده هر حالی و شنونده هر شکوائی ، ای مجیب هر خواننده و ای قریب هر داننده 

                             بنمای رهی که ره نماینده تویی        

                            بگشای دری که در گشاینده تویی

 فرازی از مناجات نامه خواجه عبد الله انصاری (با اجازشون یه کمکی هم دست بردیم)

 

  سلام و عرض ادب و ارادت دارم خدمت تک تک عزیزانی که وقتشون رو برای مطالعه وبلاگ خودشون گذاشتن. ببخشید که در آخر متن تازه سلام کردم .واقعیتش دیدم بی ادبیه بالا دست مناجات حضرت خواجه بخواهم مطلبی از خودم بنویسم .مگه نه؟

به سارینای عزیزم هم عشق پاکم و جاودانم رو مجدد میرسونم و میگم : ای نماینده عشق آسمانی من در زمین ای تنها عشق جاوید من ؛ این بامداد نیز چون این 6 ماه بیدار به عشق تو نشسته ام و به قول شاعر:

روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست                بسکه در بیماری هجر تو سوزانم چو شمع

 

عزیزم به همین شب های عزیز و مبارک رمضان قسم میخورم و سوگند یاد میکنم که بهت دروغ نمیگم و کلک نمیزنم (آخه مگه من میتونم به کسی کلک بزنم ؟ اونم به تو تنها عشق زمینی من هستی و میمونی برات یه خورده درد دل دارم تو دنباله مطلب بخون . اگه تو نخونی من با کی باید درد دل کنم ؟

 

                                                                 عرشیا نشاط ساعت 3 بامداد دو شنبه اول آبانماه  

(راستی امروز سر برجه و ... شلوغ خواهد بود .دعا کن که کم نیاورم دوباره .با این وضع خواب و روحیه ام)


 نویسنده: بهاره

نظرات دیگران


<      1   2      
لیست کل یادداشت های این وبلاگ